اخبار و رویدادها: استقبال از بهار و عید نوروز در اشعار شاعران بزرگ

استقبال از بهار و عید نوروز در اشعار شاعران بزرگ
یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰- ۱۵:۲۴:۵۷

استقبال از بهار و عید نوروز در اشعار شاعران بزرگ

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

عید نوروز در اشعار شاعران بزرگ

سعدی و نوروز
مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد
پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند
نکو کردی علی رغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالست
تو را گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریاد جهان سوز
گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود
نمی‌دانست سعدی قدر این روز
***
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
***
برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان
***
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در دیوار وجود / هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
هرکه امروز نبیند اثر قدرت او / غالب آن است که فرداش نبیند دیدار
آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمد و بید و چنار
مژ دگانی که گل از غنچه برون می آید / صد هزار اقچه بریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند / بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید / در دکان به چه رونق بگشاید عطار
ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن / همچنان بر تخته دیبا دینار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین / ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار
حافظ
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید
منوچهری
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی داد
گیتی گردید چو دار القرار
روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند
نای زنان بر سر شاخ چنار
باز جهان خرم و خوش یافتیم
زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پر یرو یان بر تافتیم
دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم
بوقلمونیها در نوبهار

فرخی سیستانی
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
جامی
بگشا نقاب از رخ باد بهاران
شد طرف چمن بزمگه باده گساران
شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند
رو سوی تماشای چمن لاله عذارن
در موسم گل توبه ز می دیر نپاید
گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
بین غنچه نشکفته کهآورد به سویت
سربسته پیامی ز دل سینه فگاران

اوحدی مراغه ای
باز شادروان گل بر روی خار انداختند / زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند
دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو / از سر شادی طبق های نثار انداختند
بلبل شیرین سخن شکر فشانی پیشه کرد / تا بساط فستقی بر جویبار انداختند
گرم تا زان صبا از گرد عنبر وقت صبح / موکب سلطان گل را در غبار انداختند
غنچگان را گرچه بر گل پرده پوشی عادت است / عاقبت هم بخیهای بر روی کار انداختند
وقت صبح آهنگران باد زآّ پیچ پیچ / بی گنه زنجیر بربر پای چنار انداختند
در دماغ بید گویی هم خلافی دیده اند / کز میان بوستانش بر کنار انداختند
سبزه ها را گرچه بر بالای گل دستی بود / هم زگیسو ها کمندش بر حصار انداختند
صحبدم بزم چمن گرم است زیرا کاندرو / ناله موسیچه و قمری و سار انداختند
راویان نظم ز اشعار اوحدی / با دیگر فتنه ای در روزگار انداختند

جلال الدین محمد بلخی
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم / گرد عروسان چمن خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبور ها پران شویم از گل به گل / تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن کاین طبل ها پنهان کنیم / تا طبل خانه عشق را از نعره ها ویران کنیم

12345